جمعه ۲۸ اسفند ۹۴
امروز صبح که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم چه میشد اگر در تعطیلات عید پیش رو در اتاقم را میبستم آنقدر سفت و محکم که هیچ جوره کسی نتواند داخل شود و شاید هم خودم را زیر پتو قایم میکردم که هیچ صدایی هم نتواند به داخل نفوذ کند...! خودم بودم و کتابهایم...این طور شاید کمتر هم ناراحت میشدم....خصوصا از دست آن آدمهایی که گاهی به قدر صد نفر اکسیژن مصرف میکنند تا جایی که دیگر چیزی برای استنشاق دیگران نمیماند...! نمیدانم شاید تقصیر خودشان نیست اما تقصیر من هم نیست اگر فرار کنم یا پشت دری که صد ها قفل به آن وصله شده مخفی شوم...! بالاخره آدم تا جایی میتواند تحمل کند....از یک جا به بعد به مرز خفگی میرسد....!