17

میخوام درباره ی فیلمی که دقایقی پیش دیدم بنویسم. 

مزیت گوشه گیر بودن ، خجالتی بودن یا هر ترجمه ای

 که مناسب تر است...اگرچه این فیلم جزو بهترین فیلم هایی 

که این اواخر دیدم به حساب نمی آیدحتی با وجود آن همه

 نقد مثبت و تعریف باید بگویم که کمی هم ناامید شدم

(فیلم بدی نبود اما تصور بسیار بالاتری داشتم ) 

اما بهتری کاری که الان میتوانم در حقش انجام دهم نوشتن

ریویویی است تا از خاطرم پاک نشود.

قبل از تماشا انتظار نسخه دیگری از فیلم بی نظیر و مورد علاقه ام 

Ghost world را داشتم.از همان درام های خاص تین ایجری 

که تمرکزشان سراسر روی نوجوانانی است که گرفتار تنها بودن

 و عدم درک توسط جامعه ای بیگانه با خود اند. باید بگویم این 

فیلم از این نظر شباهت زیادی با گوست ورلد داشت اما من هرگز

 شخصیت های یگانه گوست ورلد علل الخصوص انید (تورا

برچ) را با بنی بشری عوض نمیکنم! 

در تنهایی و خاص بودن انید چیزی نهفته است که ما آن را

 در دیگر فیلم های مشابه نمیبینیم. آن چیز شخصیت تنهای

 نهفته انید در پشت پرده ی چهره یاجتماعی و برونگرای اوست.

شخصیت های تنهایی که ما عادت داشتیم همیشه به درونگرایان

نسبت بدهیم...

چارلی پرکز آو بیینگ وال فلاور هم دوست داشتنیست.

 او از انید کوچکتر است و برخلاف انید که سیل مشکلات هنگام 

فارق التحصیلی اش هجوم می آورند ، بزرگترین دغدغه چارلی 

چگونگی دوام آوردن در دبیرستان جدید است.

شاید هم برای همین من انید را بیشتر دوست دارم که با اون

 هم سن و سال ترم.

اوایل فیلم برایم جذاب تر از بقیه اش بود خصوصا جایی که

 چارلی سر کلاسادبیات است و ظاهرا تنها من و چارلی توانایی

 پاسخ گویی به سوالات معلم را داریم! همان جا حس کردم

 فیلم دارد حال و هوای انجمن شاعران مرده میگیرد اما این طور 

نشد و داستان بیشتر حول روابط دوستانه و رمانتیک چارلی با

 اطرافیانش گذشت. از این نظر هم خوب بود که با وجود تین ایجری

بودن داستان زیاد شاهد عشق های آبکی مثل فیلم بخت پریشان 

(فالت این اور استارز) نیستیم! 

بازی اما واتسون از نکات مطبوع فیلم برایم بود. اولین فیلمی بود

 که اما را خارج از هری پاتر دیدم.

از صحنه های دوست داشتنی فیلم سکانس پایانی بود که من

 را یاد تک تکلحظات نابی انداخت که با دوستانم زندگیم را ساختم

 ...این که ما و این لحظاتتا چه حد نامتناهی است...


۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

16

عطش دوستی مان برای هم ، در فاصله ها سیراب نمیشود

ولی باز هم آن هنگام که درون آبی دریای چشمانت هنوز ستاره ای در حال تلالو است، عقب بمان! چون همه چیز برایم سراب میشود 

بدتر از بد که نه آبیست و نه امیدی...


۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

15

I had a conversation with the mirror

Ended up , not having much to say

Said today is a day for lovers and believers

....I hate to tell but It's just ain't your day

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

14

بیهوده پنداری...از همان اولش خودم را قانع کرده بودم...یعنی نه این که خودم را گول بزنم! نه انگاری محکم به تنها داشته ام چنگ زده باشم ...یک فرایند ناخواسته برایت طی شد و الهه شدی...

اصلا مقصر منم که جو گیرم...چرا ظرفیت این چیزها را ندارم؟؟

باید از همان اول به جای یک سری کارها از سر حد خوشبینی تو را مانند تمام

چیزهایی که وجود دارند و میبینم و چیزهایی که وجود دارند و نمیبینم و هرآنچه نبودن حقیقی اش به راحتی قابل فهم نیس ,سیاه میدیدم به سیاهی 

حقیقت تو...

و اما انصافی که نمیتوانم رهایش کنم را چه کنم که جار میزند تمامش تقصیر من نبوده؟؟

تو فقط خوب بودی و نه بیشتر ولی تنها ترین بودی برای من...

و تقصیر من چیست ازین جبر حاکم بر اختیارم؟

آدمها برای زنده ماندن نیازمندند به یک دسته چیزها وگرنه حقیقت آنقدر تلخ

است که همه چیز را نابود میکند جوری که اثری از سایه هایمان هم برجا

نمیماند...

ذات حقیقت تلخیست وگرنه جز تسلی یافتن از این طعم نامطبوع , نوشتن مرا چه سود؟

اصلا همه زمین و زمان به کنار اما تو هم با من نبودی ...آنکه می بایست هوا باشد...!

در تمام این مدت چنگ زدم ...اما به آسمان...

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
اندکی روزمرگی...
کمی از :
کتاب و ادبیات
موسیقی
سینما
و...
آخرین مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان